ستاره من....
سلام ستاره یه همچین دختری کی داره؟
عروسکم قاعدتا باید از دومین یلدایت بنویسم و عکسهایت را بگذارم ولی نمی دونم چرا یه چند وقته برای هر چی برنامه ریزی می کنیم با مشکل مواجه می شویم.مثلا من و بابایی تصمیم گرفتیم که 2 آبان هر سال برای خودمون جشن بگیریم چون این روز برامون خیلی عزیزه روزی که خبردارشدیم قراره یه نفر دیگه هم به جمع ما اضافه بشه
نمی دونی چقدر خوشحال بودیم؛بگذریم آن روز هم به دلیل مریض شدنت کنسل شد؛امسال شب یلدا را هم جشن نگرفتیم چون بابا جون مریض بود و تو بیمارستان بستری بود؛ماهم حوصله نداشتیم بابا هندوانه و باقلا خریده بود ولی حوصله نداشتیم ؛هندوانه را نگه داشتیم تا باباجون مرخص شد و باهم خوردیم.برای همین 1.5سالگیت را هم جشن نگرفتیم آرزو می کنم هیچوقت هیچ مریضی تو هیچ خونه ای نباشه(ولی به قول معروف :این نیز بگذرد)
حالا اگه بخوام از خودت بگم:دختر نازم تو فامیل معروف شدی به مهربونی و الحق که بجاست .آنقدر مهربون و باگذشتی که آدم در مقابلت کم میاره،گاهی وقت ها مثلا نشستیم و تلویزیون تماشا می کنم یک دفعه می پری و بغلم می کنی و لبهای خوشگلت را می چسبونی لبم و بوسم می کنی.تاچند دقیقه همینجوری می مونیم ،عروسکهات را بغل می کنی و یکی یکی بوسشون می کنی و می گی:نازی بوس هرچیز خوشمزه ای بخوری به من و بابا هم می دی بی انکه ما بگیم،عاشق مجله هستی فرقی نمی کنه علمی باشه ،خانوادگی و ..باشه.می گی :مجل مجل وورق می زنی و یه چیزهایی هم زمزمه می کنی .من و مامان جون عاشق این زمزمه کردنتیم.
این روزها یادگرفتی گوشی تلفن را برمی داری و می گی:الو الو ماماجی ما هم شماره مامان جون را می گیریم و صحبت می کنی با هاش.خلاصه اینکه عاشقتیم قشنگترینم
می خوام دو دستی بچسبم به این روزها و نذارم بگذرن اخه می ترسم از شیرینیت کم بشه