آنیتا و اولین بیماری جدی اش
عزیزم بازم شرمندتم که نتونستم به وبت بیام و از روزهای خوب با تو بودن بگم ولی تصمیم گرفتم که اگه خدابخواد حداقل هرماه یکبار وبت را به روز کنم.
چی بگم از این روزها ؟اولین مریض شدن جدی را روز 2آبان تجربه کردی،تو این مدت مامان جون و البته منم خیلی مواظبت بودیم تا خدای نکرده مریض نشی ولی خوب چی می شه کرد؟ تازه داشتی خوب می شدی که دوباره پنج شنبه هفته بعد شم دوباره مریض شدی بدتر از دفعه قبل سرماخوردگی بعدشم به من سرایت کرد و از منم به بابا جواد .دوباره داشتی خوب می شدی که جمعه شب بدجوری گریه میکردی خیلی نگرانت شدیم تب نداشتی ولی بی حال بودی بعدش متوجه شدیم که دست راستت مشکل پیداکرده به دکتر بردیمت گفت از آرنج دستت صدمه دیده (شبه درفتگی)و به فضل خدا این بلا هم دفع شد.امیدوارم دیگه هیچ وقت مریض نشی گلم.
عروسکم این روزها کارهایی می کنی که آدم می خواد بخورتت هرکاری که می کنی توضیح هم می دی.همه میوه ها را می شناسی و اسمشو می گی (البته به ترکی)مثل سیب،انار،لیمو،گلابی .هرروز با یک لغت جدید روبرو می شیم و تعجب می کنیم اینو از کجا یادگرفتی؟این روزها نمی دونم چرا کلا ساعت خوابت مختل شده گاهی ساعت 4صبح می خوابی گاهی سروقت می خوابی و ساعت 4 تازه از خواب بیدار می شی خیلی وقت ها تا ساعت 1نصف شب می شه و نمی خوابی مجبور می شویم ببریمت بیرون تا تو ماشین بخوابی باید ماهم باهات بیدارباشیم.
چون هر دوتا مونو صدا می کنی منو اکثرا اسی صدا می کنی (یعنی سحر)به بابا جواد هم جاجیس می گی. اینم عکس از این روزها