عزیزم یک سالگیت مبارک
باورم نمیشه دخترم عزیزم داریم به تولد یک سالگیت نزدیک میشیم این یک سال با تمام سختی ها و شیرینیهاش زود گذشت پارسال این موقع همش میگفتم خدایا یعنی دختر من چه شکلیه شبیه کیه؟ خبر نداشتم دارم صاحب یک فرشته ناز مهربون میشم فرشته زیبا که اون را با هیچ قشنگی تو این دنیا عوض نمیکنم.پارسال دقیقا همین لحظات بود که من خیلی استرس داشتم و عصبی بودم حالا که یادم میافته خندم میگیره.چند تا از دلنوشته هام از اون روزها را برات میذارم:
1.فقط دو شب بی تو میخوابم نمیدونم بعدها با خواندن این مطلب چه احساسی خواهم داشت ولی امیدوارم حس این موقع یادم نره.یک جور شادی همراه با ترس دارم.حس آدمهای عاشق را دارم که دارن به معشوقشون میرسن و نمیدونن چه جوری شادی کنن .حس پرنده ای را دارم تو قفس که دارن آزادش میکنن اما نمیدونه کجا باید بره؟
2.دچار نوعی منگی شدم نوعی گیجی شیرین.احساس میکنم دارم سرنوشتم را رفم میزنم و از چیزی خبر ندارم:کجای این سرنوشتم باید تو را جا بدم؟ولی نه صبر کن تو تمام سرنوشت منی تمام آنچه تا حالا داشتم .تو خود منی در شکلی دیگر و راهی دیگر.احساس میکنم یک بار دیگر همه چیز را تجربه خواهم کرد تجربه درک اولین باران اولین برف اولین ترس اولین شادی تجربه خوب عیدی گرفتن تجربه شادی جشن تولد تجربه اینکه کاش زود بزرگ بشم و مامان بشم.زود مامان بشم؟ پس چرا انقدر میترسم؟این ترس لعنتی تو تمام وجودم رخنه کردی.میخوام این روزها بگذره خیلی زود مثلا کاش 10 روز بعد باشه و تودر آغوش من فکر میکنم این 10روز به اندازه 10 سال بگذره. عزیزترینم بهترینها را برایت آرزو میکنم